اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.
اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

هراس دارم، انگار که مرگ افتاده باشد به جان من...



حجم این همه کینه دیوانه‌ام کرده .... هراس دارم از زندگی کردن میان آدم‌هایی که برای مرگ دیگران جوک می سازند و شانه بالا می اندازند و می گویند: "حقش بود"!
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
دارم به لحظه‌های هراس آدم‌ها فکر می‌کنم. هراسی که وقتی مرگ دنبالت می‌کند به جانت می‌افتد... می‌خواهد کودکی سوری باشد که اسلحه به رویش بلند شده، یا دست نیمه جان آدمی که به انتظار کمک در هوا تکان می‌خورد و بعد بی‌پاسخ روی زمین رها می‌شود.

خودم را می‌گذارم جای کسی که زیر دست و پا می‌ماند و نفس کم می‌آورد... یک حاجی ساده، که پولش را جمع کرده و لابد سال‌ها انتظار کشیده برای رسیدن به آرزویش، بدرقه‌ی یک عالم آدم پشت سرش بوده و حالا همان آدم‌های منتظر دارند جای پارچه‌ی زیارت قبول، پارچه‌ی تسلیت آویزان در و دیوار می‌کنند.

به آدم‌هایی فکر می‌کنم که به باورشان زنده اند، باورهایی که برایشان عزیز است، همان اندازه‌ای که زندگی را دوست دارند.

بغض دارم از دیشب، حجم این همه کینه دیوانه‌ام کرده. نمی‌دانم چه شده به این‌جا رسیدیم، نمی‌دانم چه‌طور می‌شود عکس‌العمل یک آدم در مقابل از دست رفتن جان یک انسان بی‌گناه شانه بالا انداختن باشد و گفتن این‌که: حقش بود...

حقش بود که چی؟ حقش بود که بمیرد؟ چون به چیزهایی باور داشت که شاید با باور بعضی‌ها فاصله داشته باشد؟ نمی‌فهمم...از دیشب هراس افتاده به جانم، هراس از زندگی کردن میان آدم‌هایی که مرگ هزار نفر برایشان تراژدی انسانی نیست، که برایش جوک می‌سازند و شانه بالا می‌اندازند.

هراس دارم، انگار که مرگ افتاده باشد به جان من... چه فرقی می‌کند زندگی کردن در دنیای دیوانه‌ی دیوانه با مُردن؟
.
.
.
+ پی‌نوشت: برای من آن خبرنگار اروپایی که برای پناهجویان زیر پا می‌گیرد با آن کسی که می‌نویسد حقش بود که مُرد، چون پولش را ریخت توی جیب عرب‌ها در یک لیست هستند، ┘◄ لیست سیاه آدم‌هایی که دنیا را تنگ می‌کنند و نفس کشیدن را سخت. که مرزها را پررنگ می‌کنند و دنیای دیوانه را، دیوانه تر.

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا هوشمند دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 18:18 http://www.bajanezamiandaryadel.blogsky.com

پروردگارا بخون شهیدان قسم دلتنگ رفتن و شهادت هستم

( یا رب )

آری دلتنگ رفتن هستم -- دلتنگ شهادت



بار الها سپاس بی کران تو را ...سپاس خدایا

خدایا از لحظه ای که عشق به شهادت را در وجود من حقیر شعله ور کردی ،تو را گواه میگیرم که:

هیچ وقت دل بیقرارم آرام نگرفته ،انگار همیشه دلتنگم،همیشه بارانی ام ،همیشه بی تابم

بی تاب رفتن ،بی تاب شهادت هستم.وقتی سالها قبل برای اولین بار قدم هایم را متبرک کردم به

سرزمین مقدس شلمچه ناگاه با زبان قسم با شهدا شروع به سخن کردم و اینگونه به زبانم جاری شد که گفتم:



قسم دادم به خاکت ای شلمچه که من راقبر در خاک تو باشد

به نام این شهیدانت شلمچه مرا یادی در خاک تو باشد

علیرضا هوشمند یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 00:44 http://www.bajanezamiandaryadel.blogsky.com

.

ای عاشقان اباعبدالله!
بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛

( فرازی از وصیت نامه شهید مهدی باکری )

علیرضا هوشمند جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 21:34 http://www.bajanezamiandaryadel.blogsky.com

شهید سید مرتضی آوینی

1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.

2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد.

3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.

4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.

5)شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد