اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

خاطرات مقام معظم رهبری / ورود به مکتب خانه


 

مقام معظم رهبرى درباره چگونگى ورودشان به مکتب خانه در سال 1323 مى فرماید:

اولین مرکز درسى که من رفتم ، مدرسه نبود، مکتب بود در سنین قبل از مدرسه شاید چهار سال ، یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگ تر از من را که از من ، سه سال و نیم بزرگ تر بودند با هم در مکتب دخترانه گذاشتند، یعنى مکتبى که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند. البته من خیلى کوچک بودم .

تجربه یى که از آن وقت مى توانم به یاد بیاورم ، این است که بچه را در آن سنین چهار، پنج سالگى ، اصلا نباید به مدرسه و مکتب و این ها گذاشت ؛ براى اینکه هیچ فایده یى ندارد. من به نظرم مى رسد که از آن دوره مکتب قبل از مدرسه ، هیچ استفاده علمى و درسى نکردم . گذاشته بودند که ما قرآن یاد بگیریم طبعا چون در مکتب ها معمولا قرآن درس مى دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمى دادند.

بد نیست بدانید که من متولد 1318 هستم . این دورانى که مى گویم سال هاى 1323 1324، آن سال هاست اوایل مکتب رفتن ما بنابراین یک دوره آن است ؛ که اولین روز مکتب اول را یادم نیست .

پس از مدتى یکى دو ماه که در آن مکتب بودیم ، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبى گذاشتند که مردانه بود؛ یعنى معلمش مرد مسنى بود.



شاید شما در این داستان هاى قدیمى ، ملا مکتبى خوانده باشید؛ درست همان ملا مکتبى تصویر شده در داستان ها و قصه هاى قدیمى ما، پیش او درس مى خواندیم . روز اولى که ما را به آن مدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره ، تاریک ، بد و ناخوشایند بود! پدرم ، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى کرد که به نظر من آن وقت خیلى بود. البته شاید کوچک بود؛ اما به چشم کودکى آن روز من ، جاى خیلى بزرگى مى آمد. و چون پنجره هایش شیشه نداشت ، از این کاغذهاى مومى داشت ، تاریک و بد بود. مدتى هم آن جا بودم.


همه ی شهر را به شکل و شمایل تو می بینم!!!



همه ی شهر را به شکل و شمایل تو می بینم!!!

نمیدونم چرا وقتی توی شهر راه میرم اکثریت رو به شکل و شمایل تو می بینم؟

مجنون فقط می گفت تمام شهر لیلی رو لیلی می دید اما من شهری که حتی تو درش پا هم نذاشتی رو تو می بینم؟!

هر جا میرم تصویر چهره ات جلوی چشام مجسمه، بدون اینکه بخوام توی عالم خیال برم به وضوح میتونم چهره ات رو مجسم کنم!!!

همه ی زادگاه من تو شدی... گاها احساس میکنم دارم دیوونه میشم...

اون صورت ماهت... اون لبخندت... اون چشمات... بیشتر اوقات منو از خودم بیخود می کنن!

نمیدونم از اینکه داره همه چیم تو میشی احساس خوشحالی کنم یا ناراحتی؟

اصلا نمیدونم دارم چی می نویسم و یا اینکه تو درکم میکنی چی میگم یا نه؟!

لعنت بر هتاکان اهلبیت عصمت و طهارت



پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله : اى على! هر که مرا و تو را و امامان از نسل تو را دوست دارد پس خدا را برحلال زادگى خود سپاس گوید؛ زیرا ما را دوست ندارد، مگر حلال زاده و ما را دشمن ندارد، مگر حرام زاده.

لعنت بر هتاکان اهلبیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین

اللَّهُمَّ الْـــعَـنِ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشیاطین وحِزْبِهِمُ الظالمین

***

دقایقی پیش رادیو اسرائیل از دادن پناهندگی به شاهین نجفی ملعون خبر داد. همانند سلمان رشدی . هر موقع که میخوابد و هر موقع که بیدار میشود منتظر مرگ است . او مرده ای متحرک است

مرگ بر اسرائیل، مرگ بر شاهین نجفی

میترسم!!!



اول پشه میاد!


بعد مگس میاد!


بعد سوسک میاد!


بعد سوسک بالدار میاد!


بعد مارمولک میاد!


میترسم همینجوری پیش بره طرفای مرداد اژدها بیاد !!!

کمی مرد باشید


پسر ایرانی
این بار اگر زن زیبارویی را دیدید؛
هوس را زنده به گور کنید و خدا را شکر کنید برای خلق این زیبایی

زیر باران اگر دختری را سوار کردید؛
جای شماره به او امنیت بدهید
و او را به مقصد مورد نظرش برسانید ، نه به مقصد مورد نظرتان

هنگام ورود به هر مکانی؛
با لبخند بگویید: اول شما

در تاکسی ، خودتان را به در بچسبانید، نه به او

بگذارید زنِ ایرانی وقتی مرد ایرانی را در کوچه خلوت می بیند؛
احساس امنیت کند نه ترس

بیایید فارغ از جنسیت کمی مرد باشید
!!!


جای خالیت تیر می کشد


عصـــــرِ جمعہ اے
.................................................
هوایےتو شدم ..........
۔
۔
یاد حرفهاے استاد مے افتم ،

 

/غروبهای جمعه که دل می گیرد، بخاطر دل گرفتگی مولاست/

 

تو مےخواستے بیایے

 

، اما ، خیلےها تو را نمےخواستند

 

و دلت گرفتــــــــ ...
.
.
آقا جــــآن !!
جاے خالیت ......
تیر مےکشــــَد !

تبریک



پیشاپیش ولادت ام ابیها، همسر شیر خدا و ام الحسنین رو به


همه ی دوست داران ایشان تبریک میگم


و همچنین روز زن و روز مادر رو به همه ی زنان و مادران


علی الخصوص به مادر و خواهرم تبریک میگم.



کسی به فکر ما نیست!!



من خوزستانی هستم.
بیش از صد سال است که نفت این سرزمین را تامین کرده ام ولی مسجد سلیمانم هنوز برق و گاز ندارد.
اقاجاری مرکز نفتی جنوب خوزستان هنوز جاده خوبی ندارد
کارون و دز و کرخه از من هستند ولی مردمم آب آشامیدنی ندارند.
خرمشهر و آبادانم فقط در هفته دفاع مقدس، عزیز میشوند.
بهبهانم پیشرفتی نکرده
اهوازم زیر خاک در حال خفه شدنه
دشتهای زیبای بختیاری ام خیلی وقت است دیگر سبز نمی شوند.
مردم من نمی توانند نفس بکشند، کمکمان کنید.
سلامتی همه جنوبیا و خوزستانیا که نفت مال اوناست عشقش مال دیگران.

جای تعجب نداره!



وقتی چشم و گوش آدم باز میشه



چه چیزا که  می بینه و چه حقایقی که براش روشن میشه!!

ماجراش چیه؟



سلام خوبید خانم... ایشاالله در اسرع وقت کتاب طهارت جلد۲



ماجرای این پیام ناقص چیه؟!

خدایا دلم معجزه میخواهد



خدایا دلم معجزه میخواهد

از آن معجزه هایی که

به هنگامه ی وقوعش

"خدایا دوستت دارم" خدایا شکرت"

میان هق هق ِ گریه هایم

گم شود

خدایا دلم معجزه میخواهد

معجزه ای در حد "خــــــــــدا "بودنت

+18



+18

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ادامه مطلب ...

نماز و میدان مغناطیسی

  

نماز و میدان مغناطیسی
آنگونه که از تصاویر به دست آمده از میدان مغناطیسی زمین پیداست، به طور شگفت انگیزی اگر انسان در هر نقطه از زمین رو به قبله بایستد، میدان مغناطیسی بدنش بر میدان مغناطیسی زمین منطبق می گردد و در مدتی که در نماز است میدان بدنش منظم می شود.یکی از نکات بسیار جالبی که پروفسور بور به آن دست یافته بود این بود که دریافته بود که در بدن تمام دانشجویان مؤنث ماهی یکبار تغییر ولتاژ شدید ایجاد می شود و میدان بدن به منظمترین حالت خود می رسد و به همین دلیل است که زنان نیازی ندارند در این مدت نماز بخوانند.اخیرا هم کشف شده است که علت اینکه قلب زنان منظم تر و قویتر از مردان میزند و دلیل آن همین تغییر ولتاژ هست.نماز و بارهای الکتریکی
همانطور که قبلا اشاره شد بارهای زائدی که در اثر تحریکات الکتریکی اعصاب به وجود می آیند هم شبیه میدان بدن و هم بر امواج مغزی اثر سو دارند. و این اثرات در نواحی که اعصاب در آن تحرک بیشتری دارند، خطرات جدیتری ایجاد می کنند و باید هرچه سریعتر از آن نواحی دور شوند.

 

به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی دقیقا نواحی هستند که در وضو شسته می شوند و بنابر تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع این بارهای زائد استفاده از یک ماده رساناست که سریعترین و ارزانترین و بی ضررترین ماده برای این کار آب است و جالب اینجاست که آب هرچه خالص تر باشد سریعتر بارهای ساکن را از بدن ما به اطراف گسیل می دهد و هیچ مایعی مثل آب خالصی که در وضو به انسان سفارش شده این اثر را ندارد.نماز و امواج مغزی
با دفع بارهای زائد بدن در وضو امواج مغزی در ایده الترین حالت قرار می گیرند. علاوه بر آن حالت تمرکزی که در هنگام نماز در انسان به وجود می آید، تشعشع امواج آلفا را به اندازه قابل توجهی بالا می برد و توانایی مغز را در تولید این امواج بالا می برد.

حقیقت نامه چارلی چاپلین به دخترش برملا شد!

 

کمتر کسی پیدا می‌شود که نامه تاریخی چارلی چاپلین به دخترش را نخوانده باشد. نامه ای که در کشور ما سی سال دست به دست می‌چرخد . اگر بعد از این همه سال به شما بگویند این نامه جعلی است چه می‌گویید ؟؟! لابد عصبانی می‌شوید و از سادگی خود خنده تان می‌گیرد . حالا اگر بگویند نویسنده واقعی این نامه سی سال است که فریاد می‌زند این نامه را من نوشتم نه چاپلین و کسی باور نمی‌کند چه حالی بهتان دست می‌دهد ؟ فکر می‌کنید واقعیت دارد ؟ خیلی ها مثل شما سی سال است که به فرج ا... صبا نویسنده واقعی این نامه همین را می‌گویند : واقعیت ندارد این نامه واقعی است!!
فرج ا... صبا نویسنده و روزنامه نگار کهنه کاری است. او سالها در عرصه مطبوعات فعالیت داشته و امروز دیگر از پیشکسوتان این عرصه به شمار می‌آید.

 ماجرا برمی‌گردد به یک روز غروب در تحریریه مجله روشنفکر.

فرج ا... صبا اینطور می‌گوید : " سی و چند سال پیش در مجله روشنفکر تصمیم گرفتیم به تقلید فرنگی ها ما هم ستونی راه بیندازیم که در آن نوشته های فانتزی به چاپ برسد . به هر حال می‌خواستیم طبع آزمایی کنیم . این شد که در ستونی ، هر هفته ، نامه هایی فانتزی به چاپ میرسید . آن بالا هم سرکلیشه فانتزی تکلیف همه چیز را روشن میکرد . بعد از گذشت یک سال دیدم مطالب ستون تکراری شده . یک روز غروب به بچه ها گفتم مطالب چرا اینقدر تکراری اند ؟

گفتند : اگر زرنگی خودت بنویس ! خب ، ما هم سردبیر بودیم . به رگ غیرتمان برخورد و قبول کردیم . رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مانده بودم چه بنویسم که ناگهان چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در آن عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود . همان جا در دم در اتاق را بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم . از آن طرف صفحه بند هم مدام فشار می‌آورد که زود باش باید صفحه ها را ببندیم . آخر سر هم این عجله کار دستش داد و کلمه "فانتزی" از بالای ستون افتاد . همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال . "

بعد از چاپ این نامه است که مصیبت شروع میشه :" آن را نوار کردند، در مراسم مختلف دکلمه اش میکردند ، در رادیو و تلویزیون صد بار آن را خواندند ، جلوی دانشگاه آن را میفروختند ، هر چقدر که ما فریاد کشیدیم آقا جان این نامه را چاپلین ننوشته کسی گوش نکرد . بدتر آنکه به زبان ترکی استانبولی ، آلمانی و انگلیسی هم منتشر شد.
حتی در چند جلسه که خودم نیز حضور داشتم باز این نامه را خواندند و وقتی گفتم این نامه جعلی است و زاییده تخیل من ، ریشخندم کردند که چه میگویی ؟ ما نسخه انگلیسی اش را هم دیده ایم !!!

بهرحال فرج الله صبا چوب خلاقیتش را می‌خورد. چرا که این نامه آنقدر صمیمی‌و واقعی نوشته شده که حتی یک لحظه هم به فکر کسی نرسیده که ممکن است دروغین باشد. دروغین؟ اسم این کار را نمی‌شود جعل نامه گذاشت. مخصوصا آنکه نویسنده خودش هم تابحال صدهزار بار این موضوع را گوشزد کرده است. اما نکته مهم آنست که همه از چارلی چاپلین جز این توقع ندارد یعنی همه آن شخصیت دوست داشتنی را به همین شکل و همین کلام باور دارند . ارد بزرگ متفکر و فیلسوف برجسته می‌گوید : "در پشت هر سرفرازی بزرگی ، نگاه و سخن مهر آمیز و دلگرم کننده ی نهفته است." در درون نامه فرج الله صبا سخنان مهر آمیز و صمیمیت فراوانی دیده می‌شود و از این روست که تا به حال کسی بر سندیّت آن شک نکرده است با هم یک بار دیگر متن نامه را می‌خوانیم :

ادامه مطلب ...

روح خدا

 

 

اهل شوخی بود * اونقدر ، که دیگه دوستان از دست شوخی هاش و دیونه بازیهاش به ستوه اومده بودند * تُپُل و با نمک، قدی کشیده، محاسنی نرم و کم پشت، صورت روشن که گاهی خجالت میکشید پشت گوشاش سرخ میشد! * شیطون بلا در حد المپیک * از دست شلوغ بازیهاش و انرژی زیادش بعضی از دوستاش گاها باهاش چپ میشدند * اصلا عادت داشت یه جا که می نشست بغل دستیش رو هی ناخُنک بزنه و دادش رو در بیاره * انگار خدا خلقش کرده بود که هی دوستاش رو انگُلک کنه!! * اما در پس همه این حرفا، دل و قلبی فوق العاده مهربونی داشت * همینکه چراغای هیئت خاموش میشد، صدای اولین گریه ای که بلند میشد، صدای اون بود * عجب سوزی داشت گریه هاش، به فکر فرو میرفتم!! خدایا؛ این با این همه شوخی هاش و دوست آزاریش، عجب دلی نصیبش کردی که تا روضه    بی بی فاطمه رو می شنوه میشکنه!!! انگار دیوونه میشد، دست خودش نبود * یادم نمیره اون شب زیر نور کم لامپ – به طوریکه چهره ش زیر سیاهی محیط هیئت سوسو میزد – میدیدم آروم سینه میزد و اشک میریخت، تموم حواسم بهش بود – از خود بی خود شده بود و یهویی روی پاش نشست و زده بود زیر گریه * سجده زیارت عاشوراش دیدنی بود ( اللهم ارزقنا شفاعه الحسین یوم الورود ) – یادم میاد میگفت: آخرش کربلایی نشدیم، و با خودش زمزمه میکرد: ( کربلایی نشدم غصه از این غم دارم – تا ابد بر دل خود شور محرم دارم ) * عشق و ارادت عجیبی به بی بی زهرا/س/ داشت، وقتی نام بی بی برده میشد، چهره ش سرخ میشد!!! میگفت: من باورم نمیشه که چهل مرد بی بی رو زده باشند... !!!! *

محرم سال 85 بود که برف سنگینی میبارید ، بطوریکه تو بابل سابقه نداشت، شبها سوز عجیبی حاکم بود، یادم میاد به همراه اون و دوتا دیگه از دوستام شب تو برف و سرما رفته بودیم شهرک رو پرچم امام حسین بزنیم * اون رو میدیدم که با چه اخلاصی از تیر برقها بالا میرفت و دقایقی رو معطل میشد تا بتونه یه پرچم رو نصب کنه * وقتی پائین می اومد پنجه های دستش از شدت سرما سرخ و بی حس شده بودند – اما او آنشب خالصانه و به عشق امام حسین پرچم ها رو زده بود – حال کل شهرک سیاه شده بود با پرچم امام حسین و باعث حیرت و خوشحالی اهالی شهرک شده بود – اونسال شهرک ابهت و زیبائی خاصی پیدا کرده بود – گذشت تا اینکه روزی اونو چند شب بعد تو مسجد، خلوت و در حال فکر دیدم – دیگه اونی نبود که میشناختم، دل و دماغ شوخی کردن نداشت!! ازش پرسیدم چته؟! پکری؟!! دیدم خودش رو زده بود به یک راه دیگه، تو هیئت هم تو حال خودش بود، انگار از یه چیزی نگران بود، همیشه تو فکر فرو میرفت، گریه هاش سوز عجیبی پیدا کرده بود، بطوریکه پشتت رو می لرزوند – با خودم گفتم که بایستی این معما رو حل کنم – میدونستم صبحها برای نماز میاد مسجد – بخاطر کارهای هیئت، پدرم یه کلید یدکی مسجد رو به او از قبل داده بود – عادتش این بود، بعضی از شبها تنها میومد مسجد و گاها تا صبح بیتوته میکرد – بچه اهل دلی بود، مخصوصا تو شبهای جمعه که فرداش تعطیل بود رو میومد و تا صبح با خودش خلوت میکرد * صبح برا نماز سریع رفتم مسجد، میدونستم که تو مسجده * تو حال خودش بود – بعد نماز اصرار کردم که چته؟ چرا یهویی اینجوری شدی؟ با نیمه تبسم و حالت جدی گفت: چیزی بهت میگم ولی تا زنده ام راضی نیستم برای کسی این ماجرا رو تعریف کنی!!!! هیجان عجیبی برا شنیدن حرفش وجودم رو فرا گرفته بود – بهش گفتم قول میدم به کسی چیزی نگم.

ادامه مطلب ...

بخشیدم

  

من بخشیدم 

 

و نمیخوام هم با این بخشیدنم منتی روی سر تو بذارم  

تو خیلی کارها برام انجام دادی و در خیلی جاها منو از خواب غفلت بیدار کردی 

 

گرچه با زبونت زخمی به دلم گذاشتی ولی مانع از این نمیشه که همه ی خوبی های که بهم کردی رو فراموش کنم.  

 

امیدوارم که از این به بعد در نقش خواهر و بردار خوبی برای هم باشیم. 

 

می بخشی که دیر دارم می بخشمت ولی به اون اندازه ی ناراحت بودم که واقعا از صمیم قلبم نمی تونستم اینکارو بکنم. 

 

به هر حال منو ببخشید.

دو ماه هم گذشت!!!

بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــے چوטּ اینقدر رنجیدے ڪــہ نمــے خواے حرفـے بزنـے . . .
بعضــــے وقتــــا سڪـــوتـــــ میڪنــے چوטּ واقعاً حرفـے واســہ گفتن ندارے . . .
گاه سڪـــوتـــــ یــہ اعتراضــہ . . .
گــاهــے هم انتظار . . .
اما بیشتر وقتــــا سڪـــوتـــــ
واســہ اینــہ ڪہ هیچ ڪلمــہ اے نمـے تونــہ غمـے رو ڪــہ تو وجودت دارے،توصیف ڪنــہ . . .

*

*

هنوزم نفهمیدی که باهام چکار کردی... و میدونم که اشتباه من این بود که...

هر جا رنجیدم ...لبخند زدم
و تو فکر کردی درد ندارم محکمتر زدی...

بلاخره ما هم...



الهم إکحل ناظری بنظره منی الیه

خدایا سرمه وصال دیدارش را با یک نگاه به دیده ام بکش...

بلاخره ما هم...

آقا جان...

آنچه در آموزشگاههای رانندگی به شما یاد نمی دهند



آنچه در آموزشگاههای رانندگی به شما یاد نمی دهند

۱- اکثر ماشینهای موجود در خیابانها چراغ ترمزشان کار نمی کند و شما باید خوش شانس باشید در ترافیک پشت ماشینی قرار بگیرید که چراغ ترمزش روشن میشه، بنابراین باید از روی سرعت چشمی و چرخها وایستادن ماشین جلویی رو حدس بزنید، مراقب باشید که در هرصورت وقتی از پشت میزنید شما مقصرید.

۲- نیز سایر چراغهای موجود در ماشین به مثابه دکوراسیون هست. اصلا شما وقتی از چراغ راهنما برای راه گرفتن استفاده می کنی، خیلیا فوری متوجه میشن و به شما راه نمیدن.

۳- برای مردم ایران وقت بسیـــــار مهمه و اونها حتی فرصت چند ثانیه ترمز کردن رو ندارند و به محض اینکه جلوشون شلوغ میشه، بدون توجه به حجم ترافیک و یا سرعت ماشینهای لاینهای بغلی، جلوی اونها خواهند پیچید.

۴- همانند شماره یک اکثر ماشینهای موجود در خیابانها فقط یک چراغشان روشنه بنابراین در شب از دور فکر نکنید طرف موتوری هست و میتونید ازش رد بشید!

۵- گفتم موتوری؟ اساسا شما باید بدانید که موتورسوارها آزادترین انسانهای موجود در خیابانها هستند و اصولا خیابان جولانگه اونهاست. اونها مختار و مجاز به انجام هرنوع خلافی در خیابان هستن و چون ۹۰درصدشون گواهینامه ندارن (یا اگه هم داشته باشند خیالی نیست) به محض اینکه به شما بزنند، براحتی در خواهند رفت. چون ترافیک برای اونها معنی نداره، اگه هم معنی داشته باشه فوقش به یکی دیگه میزنن و بازم در میرن، شما با یک وسیله نقلیه چند برابر هیکلی که نمیتونید دنبال اونا برید، بنابراین شما باید بپائید

۶- بازم در مورد موتوریها مراقب بارهاشون باشید. مثلا فرض کنید، آقای موتوری یه کیسه گنده آهن آلات گذاشته روی ترک موتورش، احتمال اینکه بارهاش بیفته بسیار بالاست بنابراین همیشه از این موتوریها فاصله بگیرید.

۷- اصولا سر تقاطعها و مخصوصا از فرعی به اصلی کسی ترمز نمی کنه. همینطور نزدیک خط عابر پیاده. بنابراین اگه رسیدین سر فرعی ها، شمایی که در خیابان اصلی هستی باید سرعتت رو کم کنی و به اونها حق تقدم؟ (یکی از بی معنی ترین حقها در رانندگی در ایران) بدی، حتی در اتوبانها وقتی شما داری با سرعت ۹۰ کیلومتر از شانه راست جاده میری، انتظار نداشته باش، ماشینی که پارک کرده با سرعت ۲۰ کیلومتر نپیچه جلوی شما، به هرحال احتیاط کنید.

ادامه مطلب ...



دیشب که نمیدانستم برای کدامیک از دردهایم گریه کنم کلی خندیدم!!!

صادق هدایت