سال ها از پی هم می گذرند ومن محروم از دیدن رویش.
می دانم که دیدار من و او مرز خیال ها و رویا ها را می شکند. می دانم این دیدار به انتظار من و او پایان می دهد. میدانم ... و می دانم... .
ولی برای شکستن این مرز و دیدار باید هر دوی ما اراده قوی و محکمی در رسیدن به هم وماندن با یگدیگر داشته باشیم تا این مرز نیستی را بشکنیم . سال هاست که به دنبال این اراده می گشتم و حالا که آن را در پشت نیستی ها و هستی ها پیدا کردم و مشتاق و عاشق برای دیدن رویش هستم , او مرا به حال خودم گذاشته و بی خیال از احساسات من می گذرد. در واقع او در مقابلم تابلوی ایست را قرار داده است و مرا از حرکت و رسیدن به خودش باز داشته است و مرا از رسیدن و حرکت به خودش باز داشته است.
آمدنش به زندگیم بی خبرانه بود . او سکوت تنهایم و الهامات زندگیم که آنها را حس می کردم با آمدنش از من جدا شدند و جای آنها را نامش و یادش گرفت. او سکوت مرا شکست و به من خروش و فریاد عشق را هدیه کرد. نمی دانم او باد خروشانی هست یا طوفان سهمگین؟!
عشق من! تو هیجان و خروش زندگی من شدی و خواهی بود. تو اوج دریاهای من در رسیدن به هستی, هستی.
ای همه هستی من که نامت را دائما بر لبانم هجی می کنم برای همیشه با من بمان.