اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.
اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

نیروهای مؤمن ما بدانند

نیروهای مؤمن ما در سرتاسر کشور بدانند حرکت، به‌سمت اهداف و آرمانهای اسلامی است.‬آماده‌به‌کار باشند.یعنی آماده‌ی کار اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، آماده حضور در میدانها و عرصه‌های مختلف باشند. در مقابل جهت‌گیری‌های دشمنان که شب و روز نمی‌شناسند ما هم بایستی شب و روز نشناسیم و همه آماده باشیم.«اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم».

راهبردهای رهایی قدس شریف از نگاه امام خامنه‌ای

راهبردهای رهایی قدس شریف از نگاه امام خامنه‌ای

امام خامنه ای: «ما آنجایی که دخالت کنیم، صریح می‌گوییم. ما در قضایای ضدیت با اسرائیل دخالت کردیم؛ نتیجه‌اش هم پیروزی جنگ 33روزه و پیروزی جنگ 22روزه بود. بعد از این هم هرجا هر ملتی، هر گروهی بارژیم صهیونیستی مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش می‌کنیم و هیچ ابایی هم از گفتن این حرف نداریم. این حقیقت و واقعیت است.» (14 بهمن 1390)


نحوه قرآن خواندن



یک نوع قرآن خواندن این است که انسان مثل یک مستمعی
بنشیند پای صحبت خدای متعال.

خدای متعال دارد با شما حرف می زند.


مثل اینکه از یک عزیزی،

از یک بزرگی،
نامه ای به شما رسیده باشد.

شما نامه را می گیرید می خوانید.

برای چه می خوانید؟
برای اینکه ببینید چه برای شما نوشته.

قرآن را اینجوری بخوانید.


این نامه خدای متعال است.


١٣٨٦/٠٦/٢٢


خاطرات مقام معظم رهبری / سخت ترین ساعات عمرمان



رهبر عزیز درباره سخت ترین ساعات عمرش مى فرماید:

در آن ساعات بسیار حساسى که ما واقعا باید بگویم سخت ترین ساعت عمرمان و را گذراندیم در آن شب عجیب و صبح آن روز، که چه ساعاتى و چه لحظاتى بر ما گذشت ؟ که خدا مى داند. در آن شب شنبه و صبح (14 خرداد) بر ما چه گذشت ؟

 که برادرها از روى مسؤ لیت و احساس وظیفه با فشردگى تمام فکر مى کردند و تلاش مى کردند که چگونه قضایا را جمع و جور کنیم . از بنده به عنوان عضو شوراى رهبرى مکرر اسم مى آوردند که من البته در ذهن خودم آن را رد مى کردم ، اگر چه به نحو یک اجتماع برایم مطرح مى شد که حالا شاید واقعا این مسؤ لیت را به من متوجه کنند به عنوان یک نفر از سه نفر یا پنج نفر عضو شوراى رهبرى و من همان روز به خدا پناه بردم .

همان روز شنبه قبل از تشکیل مجلس خبرگان من به خداى متعال عرض ‍ کردم : با تضرع ، با توجه ، با التماس که پروردگار چون ممکن است به عنوان عضوى از مجموعه به من توجه بشود براى این مسؤ لیت ، من خواهش ‍ مى کنم که اگر این اندکى براى دین من و آخرت من ممکن است زیان داشته باشد، تو که مدبر امور و مقدر امور هستى ترتیب کار را به گونه اى کن که پیش نیاید. و واقعا از ته دل مى خواستم که نشود.


لکن مجلس خبرگان ، یعنى برادرانى آنجا بودند ملاحظه کردند، حضرت آیت الله مشکینى فرمودند: بحثهایى پیش آمد و حرفهایى زده شد تا بالاخره به این انتخاب منتهى شد. من تلاش کردم که نشود، در خود مجلس ‍ من کوشش کردم ، تلاش کردم ، استدلال کردم ، بحث کردم که این کار انجام نگیرد ولى گرفت و این مرحله گذشت .

خاطرات مقام معظم رهبری / ساعت 20 : 10 شب



رهبر عزیز از وقایع روز تلخ شنبه مى گوید:

در همان روز تلخ شنبه ، ظهر جمعى از برادران بازنگرى قانون اساسى را من دعوت کردم و به آنها گفتم حال امام خوب نیست قبل از آن حادثه ناراحتى شدید عصر آن روز که براى ایشان پیش بیاید نشانه هایى دیده بودیم که دل ما مى لرزید مى خواستم به آنها بگویم کار بازنگرى را یک قدرى تسریع کنیم ، چون از ما خواسته بودند کار بازنگرى در قانون اساسى را هر چه زودتر به انجام برسانیم و مژده اش را روى تخت بیمارستان به ایشان بدهیم و دل ایشان را شاد کنیم ، شاید در روحیه ایشان اثر کند، این ها را مى خواستم به آن برادرها بگویم ، لکن از تصور آن چیزى که ممکن بود پیش بیاید قلبم لرزید، صدایم شکست و نتوانستم حرفم را تمام کنم . تا دو سه ساعت از آن این ودیعه الهى و این گوهر ارزنده را از دست دادیم ، اما چه باید کرد؟

همه پیغمبران و اولیاء رفتند، چاره اى هم نیست حالا که مقدر بود. که ما زنده بمانیم باید طاقت برخورد با این حادثه بسیار تلخ را هم در خودمان ایجاد مى کردیم و باید ایجاد کنیم ، خداوند به پیغمبرش 6 فرمود: انک میت و انهم میتون مفرى از این گونه حوادث تلخ نیست . اما میراث او که جمهورى اسلامى است ، با ارزش هایى که او در این جمهورى بوجود آورد، یا بهتر بگوییم ، با ارزش هایى که او جمهورى اسلامى را با آن ارزشها ساخت در دست ما هست . (24) من همان صبح آن شبى که آن بزرگوار به جوار رحمت الهى پیوسته بودند شب ساعت 20/10 دقیقه بود که روح ایشان عروج کرد ما تا حدود ساعت 12 آنجا بودیم بعد من آمدم . سحر در یک حالت التهاب و حیرت گفتم درباره امام تفاءل با قرآن بزنم . این آیه شریفه سوره کهف آمد و اتفاقا از اول آیه هم بود:


بسم الله الرحمن الرحیم

و اما من آمن و عمل صالحافله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا یسرا (25)

دیدم واقعا مصداق کامل این آیه همین بزرگوار است ، ایمان و عمل صالح و جزاء حسنى و این بهترین پاداش است .

خاطرات مقام معظم رهبری / یک خاطره از مکتب خانه



رهبر عزیز درباره ى مکتب رفتن خود از آقاى ملا مکتبى خاطره اى مى فرماید:



من کوچکترین فرد آن مکتب بودم شاید آن وقت ، حدود پنج سالم بود و چون هم خیلى کوچک بودم ، هم سید و پسر عالم بودم ، این آقاى ملا مکتبى صبح ها من را کنار دست خویش مى نشاند و پول کمى ، مثلا اسکناس پنج قرانى آن وقت ها اسکناس پنج ریالى بود، اسکناس یک تومانى و دو تومانى بود، شما ندیده اید یا دو تومانى از جیب خود بیرون مى آورد، به من مى داد و مى گفت : تو این ها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش مى کرد به اینکه به این ترتیب مثلا پولش برکت پیدا کند؛ چون درآمدى نداشت.

 

خاطرات مقام معظم رهبری / ورود به مکتب خانه


 

مقام معظم رهبرى درباره چگونگى ورودشان به مکتب خانه در سال 1323 مى فرماید:

اولین مرکز درسى که من رفتم ، مدرسه نبود، مکتب بود در سنین قبل از مدرسه شاید چهار سال ، یا پنج سالم بود که من و برادر بزرگ تر از من را که از من ، سه سال و نیم بزرگ تر بودند با هم در مکتب دخترانه گذاشتند، یعنى مکتبى که معلمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند. البته من خیلى کوچک بودم .

تجربه یى که از آن وقت مى توانم به یاد بیاورم ، این است که بچه را در آن سنین چهار، پنج سالگى ، اصلا نباید به مدرسه و مکتب و این ها گذاشت ؛ براى اینکه هیچ فایده یى ندارد. من به نظرم مى رسد که از آن دوره مکتب قبل از مدرسه ، هیچ استفاده علمى و درسى نکردم . گذاشته بودند که ما قرآن یاد بگیریم طبعا چون در مکتب ها معمولا قرآن درس مى دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمى دادند.

بد نیست بدانید که من متولد 1318 هستم . این دورانى که مى گویم سال هاى 1323 1324، آن سال هاست اوایل مکتب رفتن ما بنابراین یک دوره آن است ؛ که اولین روز مکتب اول را یادم نیست .

پس از مدتى یکى دو ماه که در آن مکتب بودیم ، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبى گذاشتند که مردانه بود؛ یعنى معلمش مرد مسنى بود.



شاید شما در این داستان هاى قدیمى ، ملا مکتبى خوانده باشید؛ درست همان ملا مکتبى تصویر شده در داستان ها و قصه هاى قدیمى ما، پیش او درس مى خواندیم . روز اولى که ما را به آن مدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره ، تاریک ، بد و ناخوشایند بود! پدرم ، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى کرد که به نظر من آن وقت خیلى بود. البته شاید کوچک بود؛ اما به چشم کودکى آن روز من ، جاى خیلى بزرگى مى آمد. و چون پنجره هایش شیشه نداشت ، از این کاغذهاى مومى داشت ، تاریک و بد بود. مدتى هم آن جا بودم.