نیروهای مؤمن ما در سرتاسر کشور بدانند حرکت، بهسمت اهداف و آرمانهای اسلامی است.آمادهبهکار باشند.یعنی آمادهی کار اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، آماده حضور در میدانها و عرصههای مختلف باشند. در مقابل جهتگیریهای دشمنان که شب و روز نمیشناسند ما هم بایستی شب و روز نشناسیم و همه آماده باشیم.«اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم».
راهبردهای رهایی قدس شریف از نگاه امام خامنهای
امام خامنه ای: «ما آنجایی که دخالت کنیم، صریح میگوییم. ما در قضایای
ضدیت با اسرائیل دخالت کردیم؛ نتیجهاش هم پیروزی جنگ 33روزه و پیروزی جنگ
22روزه بود. بعد از این هم هرجا هر ملتی، هر گروهی بارژیم صهیونیستی مبارزه
کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش میکنیم و هیچ ابایی هم از گفتن
این حرف نداریم. این حقیقت و واقعیت است.» (14 بهمن 1390)
رهبر عزیز درباره سخت ترین ساعات عمرش مى فرماید:
در آن ساعات بسیار حساسى که ما واقعا باید بگویم سخت ترین ساعت عمرمان و را گذراندیم در آن شب عجیب و صبح آن روز، که چه ساعاتى و چه لحظاتى بر ما گذشت ؟ که خدا مى داند. در آن شب شنبه و صبح (14 خرداد) بر ما چه گذشت ؟
که برادرها از روى مسؤ لیت و احساس وظیفه با فشردگى تمام فکر مى کردند و تلاش مى کردند که چگونه قضایا را جمع و جور کنیم . از بنده به عنوان عضو شوراى رهبرى مکرر اسم مى آوردند که من البته در ذهن خودم آن را رد مى کردم ، اگر چه به نحو یک اجتماع برایم مطرح مى شد که حالا شاید واقعا این مسؤ لیت را به من متوجه کنند به عنوان یک نفر از سه نفر یا پنج نفر عضو شوراى رهبرى و من همان روز به خدا پناه بردم .
همان روز شنبه قبل از تشکیل مجلس خبرگان من به خداى متعال عرض کردم : با تضرع ، با توجه ، با التماس که پروردگار چون ممکن است به عنوان عضوى از مجموعه به من توجه بشود براى این مسؤ لیت ، من خواهش مى کنم که اگر این اندکى براى دین من و آخرت من ممکن است زیان داشته باشد، تو که مدبر امور و مقدر امور هستى ترتیب کار را به گونه اى کن که پیش نیاید. و واقعا از ته دل مى خواستم که نشود.
رهبر عزیز از وقایع روز تلخ شنبه مى گوید:
در همان روز تلخ شنبه ، ظهر جمعى از برادران بازنگرى قانون اساسى را من دعوت کردم و به آنها گفتم حال امام خوب نیست قبل از آن حادثه ناراحتى شدید عصر آن روز که براى ایشان پیش بیاید نشانه هایى دیده بودیم که دل ما مى لرزید مى خواستم به آنها بگویم کار بازنگرى را یک قدرى تسریع کنیم ، چون از ما خواسته بودند کار بازنگرى در قانون اساسى را هر چه زودتر به انجام برسانیم و مژده اش را روى تخت بیمارستان به ایشان بدهیم و دل ایشان را شاد کنیم ، شاید در روحیه ایشان اثر کند، این ها را مى خواستم به آن برادرها بگویم ، لکن از تصور آن چیزى که ممکن بود پیش بیاید قلبم لرزید، صدایم شکست و نتوانستم حرفم را تمام کنم . تا دو سه ساعت از آن این ودیعه الهى و این گوهر ارزنده را از دست دادیم ، اما چه باید کرد؟
همه پیغمبران و اولیاء رفتند، چاره اى هم نیست حالا که مقدر بود. که ما زنده بمانیم باید طاقت برخورد با این حادثه بسیار تلخ را هم در خودمان ایجاد مى کردیم و باید ایجاد کنیم ، خداوند به پیغمبرش 6 فرمود: انک میت و انهم میتون مفرى از این گونه حوادث تلخ نیست . اما میراث او که جمهورى اسلامى است ، با ارزش هایى که او در این جمهورى بوجود آورد، یا بهتر بگوییم ، با ارزش هایى که او جمهورى اسلامى را با آن ارزشها ساخت در دست ما هست . (24) من همان صبح آن شبى که آن بزرگوار به جوار رحمت الهى پیوسته بودند شب ساعت 20/10 دقیقه بود که روح ایشان عروج کرد ما تا حدود ساعت 12 آنجا بودیم بعد من آمدم . سحر در یک حالت التهاب و حیرت گفتم درباره امام تفاءل با قرآن بزنم . این آیه شریفه سوره کهف آمد و اتفاقا از اول آیه هم بود:
و اما من آمن و عمل صالحافله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا یسرا (25)
دیدم واقعا مصداق کامل این آیه همین بزرگوار است ، ایمان و عمل صالح و جزاء حسنى و این بهترین پاداش است .
من کوچکترین فرد آن مکتب بودم شاید آن وقت ، حدود پنج سالم بود و چون هم خیلى کوچک بودم ، هم سید و پسر عالم بودم ، این آقاى ملا مکتبى صبح ها من را کنار دست خویش مى نشاند و پول کمى ، مثلا اسکناس پنج قرانى آن وقت ها اسکناس پنج ریالى بود، اسکناس یک تومانى و دو تومانى بود، شما ندیده اید یا دو تومانى از جیب خود بیرون مى آورد، به من مى داد و مى گفت : تو این ها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند! بیچاره دلش را خوش مى کرد به اینکه به این ترتیب مثلا پولش برکت پیدا کند؛ چون درآمدى نداشت.
شاید شما در این داستان هاى قدیمى ، ملا مکتبى خوانده باشید؛ درست همان ملا مکتبى تصویر شده در داستان ها و قصه هاى قدیمى ما، پیش او درس مى خواندیم . روز اولى که ما را به آن مدرسه بردند، من یادم است که از نظر من روز بسیار تیره ، تاریک ، بد و ناخوشایند بود! پدرم ، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگى کرد که به نظر من آن وقت خیلى بود. البته شاید کوچک بود؛ اما به چشم کودکى آن روز من ، جاى خیلى بزرگى مى آمد. و چون پنجره هایش شیشه نداشت ، از این کاغذهاى مومى داشت ، تاریک و بد بود. مدتى هم آن جا بودم.