اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.
اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

چنین می پندارم...

 

چنین می پندارم بی هیچ یقینی

که زن ومرد

زمانی دلباخته هم

اندک اندک تنها می شوند

قلبشان تنهایی را ندا می دهد

هریک رخنه کرده در دیگری نابودمی کنند یکدیگر را

روی زمینی که بر آن تنها مانده اند.

همه کار در سکوت انجام گرفته همچون

روشنایی شکل گرفته درون چشم

عشق تن ها را به هم می آمیزد

آنها در سکوت یکدیگر را پر می کنند

و روز پژمرده در آغوش یکدیگر چشم می گشایند

می اندیشند به همه چیز پی برده اند

خود را برهنه وبر ملا شده می یابند.

چنین می پندارم من بی هیچ یقینی (خیمه سابینس)

عاشقان

عاشقان :عاشقان خاموشی می گزینند

عشق ،گرانبهاترین سکوت است

مردّدترین، تحمل ناپذیرترین

عاشقانّ، جویندگانند

کسانی که دل کندن و رفتن می دانند

کسانی که تغییر می دهند، فراموش می کنند

قلبشان گواهی می دهد که برای ناکامی آفریده شده اند

برای نرسیدن، برای در به در شدن

عاشقان ،همچو دیوان گانند

زیرا تنهایند، تنهایِ تنها

منکوبِ لحظه ها، تسلیم لحظه ها

غرقِِِِ ِ آب های چشم، محروم از عشق

مرعوبشان می کند عشق

عاشقان ،بر زیستن ادامه می دهند

روزها

کار دیگری نمی دانن،د نمی توانند

همیشه در راهند

همیشه رهسپار هیچستان

آنها انتظار می کشند

بی آنکه چشم به راه باشند

می دانند برای فرق آفریده شده اند

عشق، تداوم ابدی است

قدم بعدی وقدم های بعدی، ابدی

عاشقان، آرامش ناپذیرند

در تاریکی، آنها چشمان خود را باز نگه می دارند

وترس، تسخیر می کند جانشان را

آنها ادامه می دهند به بازی باشکوهِ و غم انگیز عشق

هرگز خود را کنار نمی کشند

مکروه می دانند باز نشسته کردن خود را

بیزارند عاشقان از همرنگ جماعت شدن

پوست واستخوان

با سوسوی مرگ در ته نگاهشان

تا سحر بیدار می مانند و می گریند

عاشقانِ لب به ترانه می گشایند

ترانه نامفهوم

و آواز سر می دهند

آواز زیبای زندگی را(شاعر: خیمه سابینس) 

 

شعر عاشقان خیمه سابینس به ترجمه ی فریده حسن زاده است از کتاب شعر آمریکای لاتین

صفات مثبت متولدین اسفند:

 

خلاق، باقدرت ،حساس ،زود رنج ،دلسوز وبا احساس

دل رحم، رئوف ،رحیم ومهربان ،از خود گذشته

فداکار، نوع دوست ،بی تجربه ،غیرمادی و معنوی، شهودی ،همدل

هم فکر، کنجکاو و ناقلا

صمیمیت آن است که در احساسات نخواستن و نتوانستن را از هم جدا کنی.

جلوه های از عشق به خداوند

 

امام علی (ع) هنگام راز ونیاز به خداوند به اینجا میرسد و می گوید:

ای خدای من ای آقا و مولا وپروردگار من

برفرض که برعذاب تو شکیبای ورزم

اما فراق و دوریت را چگونه تحمل کنم؟

گیرم که بر سوزندگی آتشت پیشه کنم؟

اما چگونه چشم پوشی از کرامتت را تاب آورم؟(دعای کمیل)

امام سجاد (ع) سوز وگداز عاشقانه خود را چنین تقذیم خدا می کند:

غمزدگی ام را جز رحمتت برطرف ننماید

و بدحالی ام را جز مهرت نگشاید

و سوز سینه ام را جز وصل تو خنک نکند

و آتش درونم را جز دیدارت خاموش نگرداند

و حرارت شوقم جز نگاه به جمالت آرام نکند

و بی قراریم جز با نزدیکی به حضرتت قرار نیابد

و حسرتم را جز نسیم رحمتت قرار نیابد

و حسرتم را جز نسیم رحمتت باز نگرداند

و بیماریم را جز درمان تو شفا ندهد... (مناجات المفتقرین)

خدایا ارزو دارم بدل مرگ جدایی را

ستایش میکنم خاک حریم آشنایی را

چه میشد این جدایی ها نبود در هوای عشق

خدایا از دل عاشق بگیر حس جدایی را

صورت فلکی ثور(گاومیش)

 

صورت فلکی ثور یکی از مشخص ترین، چشمگیرترین و زیباترین صورتهای فلکی آسمان است. این صورت در زمان بابلیها هم شناخته شده بود. می گویند ثور (گاو یا گاومیش) به خواهش«ایشتار» الهه عشق بابل، به آسمان صعود کرد، تا قهرمان افسانه ای گیلگش را که به ندای عشق او پاسخ نداده بود ، نابود سازد. مصریان باستان در این صورت فلکی ، گاو مقدس « آپیس» را می دیدند، که در آغاز سال صفحه خورشید را میان شاخهایش می گرفت و آن را به بالاترین وضعیتش درآسمان بلند می کرد،وضعیتی که خورشید در تابستان به خود می گیرد . می گویند زمانی نیرومند ترین خدای یونانیان، زئوس، خود را به صورت گاوی در آورده و دختر پادشاه را که « اروپا»نام داشت و قاره اروپا نامش را مدیون اوست به جزیره کرت ربوده بود. اروپا از زئوس صاحب پسری بنام مینوس شد، که تمدن وفرهنگ مینویی دراین جزیزه زیبای دریای مدیترانه امروزه هنوز هم به یاداو،به همین نام خوانده می شود . هنگامی که مینوس بزرگ شد به پادشاهی رسید. در کنار قصر اوبنایی که «لابیرینت» نامیده می شد قرار داشت، ساختمانی  با  راهروهای  پیچ  در پیچ گیج کننده فراوان در این  بنا هیولای ترسناکی بنام « مینوتاروس » می زیست. اغلب این هیولا در نقش انسانی با سر گاومیش نشان داده می شود. این هیولا از گوشت انسانها تغذیه می کرد و بالاخره به دست قهرمان افسانه ای بزرگ یونان« تزوس» به قتل رسید. «تزوس» پس از کشتن هیولا به کمک گلوله نخ باز شده ای که «آریادنه» دختر پادشاه به او داده بود از راهروهای پیچ در پیچ لابیرینت خارج شد.

صورت فلکی  ثور تمام این افسانه ها را به خاطر انسان می آورد، صورتی که سر V شکل آن در پاییز و زمستان به راحتی قابل تشخیص است. ستاره اصلی قرمز رنگ این صورت فلکی  « الد بران» است. این ستاره از ما خیلی دور دست (70 سال نوری) و 130 بار نورانی تر از خورشید است. ستارگانی که شکل V را در صورت فلکی  ثور می سازند،«هفت اختران» نیز گفته می شوند.

صورت فلکی سرطان (خرچنگ)

 

صورت فلکی  نه  چندان نمایان سرطان- که به خاطر ستارگان کم سویی که دارد، در شهرهای بزرگ هیچ قابل رویت و شناسایی نیست ، انسان را به یاد قهرمان کبیر یونانی هرکول یا « هراکلس یا هرکولس» می اندازد. او مأموریت داشت یک اژدهای آبی چند سر را بکشد. این نبرد نخست ناامید کننده به نظر می رسید. به جای هر سری که هرکول از بدن اژدها قطع می کرد، دو سر می روئید. تمام جانوران از هرکول پشتیبانی می کردند، مگر یک خرچنگ که از سوی الهه«هرا» که از هر کول نفرت  داشت  فرستاده شده بود. اگر چه خرچنگ مرتب پاشنه پای قهرمان را گاز می گرفت، ولی بالاخره او موفق شد بر اژدهای بزرگ پیروز شود. پس از آن خرچنگ به پاس کمکهایش به الاهه هرا از سوی او به شکل یک صورت فلکی  (سرطان) در آسمان جای گرفت. و جالبه  که بدانیم خیلی  پیشتر  از آن مردم در این صورت فلکی  که درخشانی چندانی ندارد ، جانوری را با پوسته ای سخت ( لاک پشت مانند) مجسم می کردند .  در  بابل آن را به شکل لاک پشت و در مصر باستان آن را به صورت « اسکارابویس» سوسک مقدس می دیدند. بسیاری از اقوام باستانی در صورت فلکی  سرطان، که به خار ستارگان کم سویش مانند لکه کم رنگی در آسمان اثر می گذارد، دروازه ای را تصور می کردند. آنها معتقد بودند که روح آدمیان از میان این دروازه از آسمان به زمین می آید.

صورت فلکی جدی(بز)

 

عجیب تر از آنها بز ماهی است، که قبلاً در بابل قدیم نقش مهمی را بازی می کرد. یونانیان باستان بر این باور بودند که « پان» خدای جنگل در نبردی که خدایان علیه غولهای افسانه ای در پیش گرفتند، برای آنکه بتواند از چنگ دشمنان فرار کند، خود را به رودخانه ای انداخت. او می خواست مانند شماری از دیگر خدایان خود را به شکل ماهی در آورد. چون او دیر به داخل آب پرید، تنها نیمه پایینی تنة او تبدیل به دم ماهی شد و سر شاخدارش به شکل بز در آمد. به این ترتیب موجود عجیب و خیالی بز ماهی خلق شد، که بعد زئوس خدای خدایان او را به آسمان انتقال داد. صورت فکلی بزماهی را امروزه جدی می خوانند .  برای این اسم نیزی افسانه ای وجود دارد. می گویند زمانی که زئوس نبرد بر سر قدرت را با پدرش کرونوس آغاز کرد، آیجیپان، پسر خدای جنگل به شکل یک بزکوهی در کنار او قرار گرفت و از او حمایت کرد. زئوس خدای خدایان پیروزمند برای قدر دانی از کمک آیجیپان بعدآ او را به یک صورت فلکی  تبدیل کرد.

صورتهای فلکی آسمان:

 

وقتی ستاره ها را نگاه کنید، نخستین چیزی که نظرتان را جلب می کند این است که برخی از آنها از برخی دیگر روشنترند. سپس متوجه می شوید که پاره ای از ستاره های روشنتر طرحهایی تشکیل میدهند که به خاطر سپردن آنها آسان است. این طرحها را صورتهای فلکی می نامند. یونانیان باستان به این صورتها نامهایی دادند و درباره شان اسطوره هایی ساختند و با نامگذاری آنها نقشه ای برای آسمان فراهم آوردند.

نقشه صورتهای فلکی نیز نشان می دهد که ستاره قطبی یا ستاره شمال در دب اصغر یا خرس کوچک قرار دارد. البته انتظار نداشته باشید که این صورتهای فلکی را به شکل موجوداتی ببینید که نامشان روی صورتها نهاده شده است.

انسان همینکه مجموعه ای از ستاره ها را به نام صورتهای فلکی باز شناخت، به کشف بزرگی دست یافت: ( گردش ستاره ها).

گرچه یک صورت فلکی را در زمانهای مختلف، و جاهای گوناگون آسمان می توان بازیافت، اما در هر حال، هرگز تغییر شکل نمی دهد، یعنی ستاره های یک صورت فلکی همه باهم حرکت می کنند.

به اعتقاد انسانهای قدیم، آسمان گردش می کرد و ستاره ها نیز که بر روی آن قرار داشتند بهمراه آن حرکت می کردند. اما در واقع، نمی شد گفت که تمام ستاره ها چنین وضعی دارند. به مرور زمان که انسانها با دقت بیشتر به آسمان نگاه کردند، دریافتند که برخی از ستاره ها در صورت فلکی واحدی باقی نمی مانند بلکه در زمانهای مختلف،در صورتهای فلکی گوناگونی ظاهر می شوند. این ستاره ها ار سیاره می خواندند.

 

یا صاحب الزمان إ درکنا و لاتهلکنا و نجحنا من عذاب الدنیا وامیال ها

هزار سال انتظار بهار وخزان گذشت ونیامدی ،سالهاست نگاهم پشت پنجره ای که متعلق به فرداشت قاب گردیده وگردوغبار هجران بر آن سایه افکنده، عمری است که برای آمدنت بی قرارم. آقا جان! حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای تیره و پاره پاره پنهان بماند ،حیف نیست دیده از شوق وصال باشد ولی فروغ دیده نباشد، بیا و قرار دل بیقرارم شو، بیا و صداقت آینه را به زلال آبی نگاهت پیوند بزن، بیا تا سر به دامانت بگذارم وعقده های چندین ساله ام را باز کنم، تو که معنای سبز لحظه های بیا، بیا که از هجرت چون اسپندی بر آتشم.

یا رب المهدی بحق المهدی إشف صدر المهدی بظهور الحجت.

آغاز عشق وامتحان آن:

 

معلوم رأی جانان باشد که حال این خسته دل مرغی را ماند، که در چمن باغ سعادت بر اغصان وَردِ دولت ترنمی میکرد، و از راه عافیت در هوای انس و حریت پر و بالی بنعت تسبیح و تهلیل میزد، و بر جویبار انس عبادات لآلی ذکر میسفت، و هر ساعتی در هوای انس با مرغان مقدس در فضای روزگار راه معرفت میرفت. گه از روی اشتباه دانه های اندوه میچید؛ گه از چشم عشق روی معشوق میدید، گه با همدمان محبت سر ازل میگفت؛ گه از صدفهای علم غیب جواهر حکمت میجست؛ گه در حلقه های مرغان خاموش مراقب قربت میبود، و از آینۀ لطف زنگار اندوه میزدود؛ گه در چنین زلف یار مأوای خود میساخت، و بر عرصۀ کم زنان ارادت مهرهای مهر میباخت.

این چنین عندلیبی خوش سرای با چندان هزار نوای، ناگهان در دام یار امتحان افتاد، و به امید دانۀ دیدار در خارستان گلستان رخسار آن نگارماه روی   ملازم بزم درد او ماند. گه نگار کنان اندوه از خانۀ خیال معزول میکند؛ گه نسرین حسن از باغ اشتیاق آن دلبر میچیند. در این دام بسی کام ندارد، و در این کام بسی آرام ندارد. گه از سر نایافت روی یار، «لن ترانی» میگوید: گه از روی امید دیدار و وصل حریف دلنواز از درج اندوه، آیت «لاتثریب» یوسفی میخواند.

نه بر درد وی راحمی؛ نه درمان وی را مشفقی؛ نه سوز او را سازشی؛ نه سازش او را غم بری. از بهشت خلوت بخاکدان عشق آمده، و صد هزار رشک مهر با خود آروده. در این تنگنای فقذ احباب همدمی نبیند، در این بیچارگی عشق هم رازی ندارد. گهی که خاموش شود بی تو درد خود با نااهلان از بیاختیاری عشق گوید، و هر ذرهای از وجود از چمن باغ جمالت خیالی بیند.

لاجرم درخت امیدیش بی بر بمانده است، و بلبل عشق او از دفتر خیالت چنین حرفها نخوانده است. با صوفیان صافی در زایههای محبت ساختههای تو گوید، وجامهای پر خون عشق از مهر تو به آب دیدهها شوید. اگر لشکر غمهای او به صحرای عشق آیند، همانا که ره قَرْلُغ و یغما بکاروان عشق لیلی و مجنون زنند.

 اقیانوس های نیلگون را در چشمانت دیدم , و دیدم که چگونه تو را بر موج های خود می کارند. دیدم که آرزوهایت بر صندلی انتظار همچنان منتظرند و دیدم که سال های عمرت  منتظر  بر تخت خورشید هستند . به تو گفتم که  این دنیا را دوست داشته باش ولی در آن  آرزو  مکن و به تو گفتم که به سمت خورشید حرکت مکن چون  ممکن است تو را در خود بسوزاند. در حالی که تو غیر از آن آرزوها را به سمت در یاهای پنهان حرکت دادی . و گذاشتی که اقیانوس ها همراه تو به آن دورها سفر کنند.

پس کلمات خودم را برایت ارسال خواهم کرد و از تو می خواهم  که دنبال معنی آنها در مکان های مجهول بگردی , پس در آنها تمثالم را با شک و تردید وسوال های نگاشته شده پیدا خواهی کرد.                                                                                                 

من احرق بنار العشق , فهو شهید ومن قتل فی سبیل الله فهو الشهید.

تو بی خبرانه رفتی...

 

رفتی و درهم شکستی تمام امیدم را! آیا رفتن تو ارزش این شکستن را داشت؟! برای یک لحظه با رفتنت تمام ذهن , قلبم , امیدم , انتظارم, خیال و رویاهایم از یک طرف و در طرف دیگر ناامیدی بی هدفی و نابودی خیال های بی انتهایم در رسیدن به تو با همدیگر در تهاجم با هم رو به رو شدند و هر کدام از آنها می خواست دیگری را از میدان نبرد حذف کند واین همه نابودی فقط و فقط به خاطر رفتن تو بود... .

حالا که برگشتی از تو می خواهم که تمام امید ,زندگی ,قلب  ,رویاها وعمرم را به تسخیر خودت در بیاوری و به همه اینها در وجودم معنا بدی .نظرت چیست؟

خواندن برای عشق:

سال ها از پی هم می گذرند ومن محروم از دیدن رویش.

می دانم که دیدار من و او مرز خیال ها و رویا ها را می شکند. می دانم این دیدار به انتظار من و او پایان می دهد. میدانم ... و می دانم... .

ولی برای شکستن این مرز و دیدار باید هر دوی ما اراده قوی و محکمی در رسیدن به هم وماندن با یگدیگر داشته باشیم تا این مرز نیستی را بشکنیم . سال هاست که به دنبال این اراده می گشتم  و حالا که آن را در پشت نیستی ها و هستی ها پیدا کردم و مشتاق و عاشق برای دیدن رویش هستم , او مرا به حال خودم گذاشته و بی خیال  از احساسات من می گذرد. در واقع او  در مقابلم تابلوی ایست  را قرار داده است و مرا از حرکت و رسیدن به خودش باز داشته است و مرا از رسیدن و حرکت  به خودش باز داشته است.

آمدنش به زندگیم بی خبرانه بود . او سکوت تنهایم و الهامات زندگیم که آنها را حس می کردم  با آمدنش از من جدا شدند و جای آنها را نامش و یادش گرفت. او سکوت مرا شکست و به من خروش و فریاد عشق را هدیه کرد. نمی دانم او باد خروشانی هست یا طوفان سهمگین؟!

عشق من! تو هیجان و خروش زندگی من شدی و خواهی بود. تو اوج دریاهای من در رسیدن به هستی, هستی.

ای همه هستی من که نامت را دائما بر لبانم هجی می کنم برای همیشه با من بمان.

The highest flight takes of the earth

بلندترین پروازها از زمین آغاز می شوند.

خوشبختی, پروانه سپیدی است که در برابر دیدگان ما بر شاخه گلی نشسته است. به دیدن آن بسنده کنیم زیرا غالب همین که دست می بریم تا آن را بگیریم, از برابر دیدگان حسرت بار ما پروازکنان خواهد رفت.