اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.
اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

حکایتی از یک سرگذشت واقعی


"حکایتی از یک سرگذشت واقعی "

شب عاشورا بود و در شهر با ماشین دنبال سوژه ای میگشت برای انجام گناه.

اسمش رضا بود و در طول زندگیش از انجام هیچ گناهی دریغ نکرد!

هر گناهی که فکرش را کنی ...

به گفته خود بارها پدر و مادرش را کتک زد و دلشان را شکست ...


ادامه مطلب ...

دستگیرى قاتل امام على (ع )




عبد الرحمن بن ملجم ، از باقیمانده هاى خوارج نهروان بود، او از کوفه فرار کرده بود، طبق توطئه اى که با همدستان خود، در مکّه ، طرح آن را به عهده گرفته بود، مخفیانه به کوفه آمد، و سرانجام صبح شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت ، ضربت خود را بر فرق مقدس على (ع ) وارد ساخت که على (ع ) بسترى شد و شب 21 همانسال به شهادت رسید.


ابن ملجم پس از ضربت زدن ، پا به فرار گذاشت ، یکى از مسلمانان که از قبیله همدان بود و ابوذر نام داشت ، او را دنبال کرد، به او رسید و لباسى را که در دست داشت ، بر سر او افکند، و سپس او را به زمین انداخت ، و شمشیرش را از دستش گرفت ، و او را نزد امیر مؤمنان على (ع ) آورد.


وقتى که چشم على (ع ) به ابن ملجم افتاد، فرمود: النفس بالنفس (این جمله در آیه 45 سوره مائده آمده و منظور قصاص قتل است که قاتل باید به قتل برسد).

سپس فرمود: اگر من از دنیا رفتم ، همانگونه که او مرا کشت ، او را بقتل برسانید، و اگر از این ضربت ، سالم ماندم ، رأ ى خود را خواهم داد.

ابن ملجم (این خبیث ناپاک ( گفت)) : سوگند به خدا، من این شمشیر را به هزار (دینار) خریده ام و با هزار (درهم ) زهر، آن را مسموم نموده ام ، در این صورت اگر این شمشیر به من خیانت کند (یعنى باعث قتل نشود) نفرین بر آن باد((.
مردم او را از کنار بستر على (ع ) دور کردند، از شدت ناراحتى نسبت به او، با دندانهاى خود، گوشت بدن او را بریده بریده مى کردند و مى گفتند:

((اى دشمن خدا، این چه کارى بود که کردى ؟ تو امت محمد (صلى اللّه علیه و آله ) را به عزا نشاندى ، تو بهترین انسانها را کشتى )).

او خاموش بود، سخنى نمى گفت ، او را به زندان افکندند.
سپس مردم به حضور امیر مؤمنان (ع ) آمده و با احساسات پرشور عرض ‍ کردند: ((ما گوش به فرمان شما هستیم ، هر گونه فرمان دهى ، همان را در مورد این دشمن خدا (ابن ملجم ) اجرا مى کنیم ، چرا که او باعث هلاکت امت و تباهى دین شده است )).


على (ع ) فرمود: (اگر زنده ماندم ، رأ ى خود را خواهم گفت ، و اگر از دنیا رفتم ، با او همانگونه رفتار کنید، که با قاتل پیامبر، رفتار مى شود، نخست او را بکشید، سپس بدنش را با آتش بسوزانید.

پس از شهادت على (ع ) به امر امام حسن (ع ) او را کشتند و سپس ام هیثم ))  که از زنان قهرمان طایفه نخع بود)( پیکر ناپاک او را به آتش کشید.

مطلب از وبسایت: moghalat.persianblog.ir


عرض تسلیت شهادت امام علی (ع)



باز امشب عشق تنها میشود " زخم سهم فرق مولا میشود" میشود امت یتیم و بی امام" عشق ناکام و عدالت ناتمام"

شهادت امام علی(ع) را به همه ی شیعیان تسلیت میگم.

پندهای از نهج البلاغه/ تمایلات و خواهش های نفسانی



حضرت علی (ع) می فرمایند :

در این کانون تمایلات عاطفی مجموعه ای از خواهش های حکیمانه و تمایلاتی ضد آن ها گرد آمده است. اگر امیدوار شود، تمنای طمع خوارش می سازد. اگر میل به آز وطمع در ضمیرش جنبش کند، حرص تباهش می کند. اگر ناامید گردد، غم و اندوه او را می کشد. اگر حالت غضب بر وی دست دهد، به شدّت خشمگین می شود. اگر خشنود شود ، خودداری های لازم را فراموش می کند . اگر دچار خوف و هراس شود، در جستجوی راه نجات حیرت زده و مبهوت می گردد. اگر در امنیت گشایش قرار گیرد، غفلت و نادانی آن را از کفش می رباید. اگر در مصیبتی دچار شود ، بی تابی رسوایش می کند . اگر مالی به دست آورد ، توانگری به طغیانش وا می دارد . اگر فقر و تهی دستی آزارش دهد ، گرفتار بلا می شود . اگر گرسنگی بر او فشار آورد ، ناتوانی زمین گیرش کند . اگر در خوردن زیاده روی کند ، فشار شکم ناراحتش می سازد .

پس هر کوتاهی و کندروی در تمایلات برایش زیان آور است و هر افراط وتندروی نیز مایه ی فساد .       

 نهج البلاغه فیض ص ١١٢۶



عابد و عبادت واقعی


شخص چوپانی خاطر خواه دختر شاه شد و از قضا مادر او در اشپز خانه وزیر پادشاه کار می کرد چوپان فکر نمی کرد بتواند با دختر شاه ازدواج کند به این علت یاس بر او چیره شد و کم کم بیمار شد.

 مادر چوپان  از اوضاع پسرش ناراحت شد جریان را به وزیر اطلاع داد وزیر فکری کرد و به مادر گفت ناراحت نباش من کاری را به تو یاد می دهم انجام بده به پسرت بگو به غاری در کوه برود و به عبادت خود را مشغول کند.

 مادر به پسرش خبر داد و پسر به کوه رفت ودر غاری مشغول شد

 وزیر در شهر شایع کرد که جوان مستجاب الدعوه ای در غاری نزدیک شهر قرار دارد کم کم خبر به گوش شاه رسید شاه پسری نداشت به وزیر گفت شایع شده جوان مسجاب الدعوای در کوه قرار هست بهتر است پیش او برویم شاید دعای او در باره ما اجابت شود و ما صاحب فرزند پسری شویم وزیر به مادر پسر خبر داد که به پسرت بگو شاه به دیدن او می رود تا زمانی که من چیزی نگفتم حرفی به شاه نزند مادر به فرزندش خبر داد.

 وزیر و شاه به کوه رفتند وقتی به غار رسیدند دیدند جوانی مشغول عبادت است وزیر به جوان اشاره کرد اما جوان حرفی نزد دوباره این کار را انجام داد باز جوان حرفی نگفت شاه که اینطور دید گفت برویم این عابد مشغول عبادت است و نمی خواهد با ما سخن بگوید وقتی شاه کمی دور شد وزیر رو به جوان کرد و گفت من این همه کار انجام دادم چرا حرفی نزدی مگر دختر شاه را نمی خواستی؟!!!

جوان گفت : عبادت سوری و ظاهری من باعث شد خدا شاه را به پای من بیندازد حالا ببین عبادت واقعی چه می کند من نه شاه را می خواهم نه دختر شاه را!!!

فرو بردن بغض و روزه



با آمدن رمضان سوالی پیش میاد!!!!

خدایا؛ فرو بردن اینهمه بغض روزه را باطل نمی کند؟!