اقیانوس های نیلگون را در چشمانت دیدم , و دیدم که چگونه تو را بر موج های خود می کارند. دیدم که آرزوهایت بر صندلی انتظار همچنان منتظرند و دیدم که سال های عمرت منتظر بر تخت خورشید هستند . به تو گفتم که این دنیا را دوست داشته باش ولی در آن آرزو مکن و به تو گفتم که به سمت خورشید حرکت مکن چون ممکن است تو را در خود بسوزاند. در حالی که تو غیر از آن آرزوها را به سمت در یاهای پنهان حرکت دادی . و گذاشتی که اقیانوس ها همراه تو به آن دورها سفر کنند.
پس کلمات خودم را برایت ارسال خواهم کرد و از تو می خواهم که دنبال معنی آنها در مکان های مجهول بگردی , پس در آنها تمثالم را با شک و تردید وسوال های نگاشته شده پیدا خواهی کرد.