هزار سال انتظار بهار وخزان گذشت ونیامدی ،سالهاست نگاهم پشت پنجره ای که متعلق به فرداشت قاب گردیده وگردوغبار هجران بر آن سایه افکنده، عمری است که برای آمدنت بی قرارم. آقا جان! حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای تیره و پاره پاره پنهان بماند ،حیف نیست دیده از شوق وصال باشد ولی فروغ دیده نباشد، بیا و قرار دل بیقرارم شو، بیا و صداقت آینه را به زلال آبی نگاهت پیوند بزن، بیا تا سر به دامانت بگذارم وعقده های چندین ساله ام را باز کنم، تو که معنای سبز لحظه های بیا، بیا که از هجرت چون اسپندی بر آتشم.