یکی از علمای بزرگ را در خواب دیدند از حال او سوال کردن گفت الحمد الله وضعم خوب است باغی دارم، حورالعینی دارم، قصری دارم، رفت وآمدی دارم، ملاکه با من رفت وآمد دارند وخادم من هستند، وضعم خیلی خوب است اما صبح به صبح یک عقرب می آید وبه پایم یک نیش می زند وباید با درد آن تا فردا که دو مرتبه می آید بنالم.
سوال کردند: مگر چه کردی؟ گفت :یک زخم زبان زدم وفراموش کردم توبه کنم،ساده گرفتم، توبه نکردم این عقرب را نکشتم.