اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.
اولیای محبوب خدا

اولیای محبوب خدا

باسلام. مطالب این وبلاگ رو تقدیم به ساحت مقدس بانوی دو عالم فاطمه سلام الله علیها و ابیهاو بعلها و فرزندانش می کنم.

 

خذ الخریطة...
ورتبها کما تشاء
فالقارات أنت
والبحار أنت
وأنا أنت...
من اسمک تبدأ جغرافیة المکان
ومن عینیک تأخذ البحار ألوانها
ومن ثغرک یولد اللیل والنهار
ومن إیقاعات صوتک
ومن شرایین یدیک
أولد أنا...
یطاردنی حبک...
کسمکة قرش لا تشبع
یطاردنی فوق الماء, وتحت الماء
یختار نقاط الضعف فی أنوثتی
ویضربنی بلا هواده
على وجهی یضربنی...
على صدری یضربنی...
على ظهری یضربنی...
على أصابعی یضربنی...
حتى یصبغ دمی
جمیع المحیطات باللون الأحمر..
الشاعره : سعاد الصباح !

نقشه را ببر و به آن نگاه کن

هر طور که میخواهی به آن نگاه کن

که قاره هایش توئی

دریاهایش توئی

و من توام...

و از نامت مکان جغرافیا شروع میشود

و از چشمانت دریاها رنگشان را می گیرند

و از بودن تو شب و روز متولد میشود

و صدای صوتت

و از شرایین دستانت

من متولد میشوم...

عشقت مرا دنبال میکند

مانند ماهی که سیر نمی شود

در روی آب و زیر آب دنبال میکند

و ضعف های زنانه م را پیدا میکند

و به من ضربه میزند

به صورتم...

به قلبم...

به کمرم...

به انگشتانم...

حتی خونم را همرنگ خودش میکند

همه ی اطراف به رنگ قرمز است...

داستان زیبای عشق

 

در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی میکردند: شادی>غم>غرور>عشق و ......

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.همه ساکنین جزیره قایقهایشان را اماده وجزیره را ترک کردند. اما عشق میخواست تا اخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست و به او گفت: ایا میتوانم با تو همسفر شوم؟
ثروت گفت: نه مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بودکمک خواست.غرورگفت: نه نمیتوانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.

غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت: اجازه بده تا من با تو بیام.غم با صدای حزن الود گفت: من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.اما او انقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.آب هر لحظه بالا و بالاتر میامد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدای پیرمرد سالخورده گفت: بیا من تو را خواهم برد.عشق انقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیر مرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسید پیر مرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده بود چقدر به گردنش حق دارد.عشق نزد علم که مشغول حل مسئله هایی روی شنهای ساحل بود رفت واز او پرسید: ان پیر مرد که بود؟
علم پاسخ داد زمان!!

عشق با تعجب گفت: زمان! اما او چرا به من کمک کرد؟
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت: زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.

بانوی من(بی بی حکیمه(س) )

 

آرام قدم بر می داشتم ،می خواستم همه چیز را ببینم از صخره ای سنگی گرفته تا شن ریزه ای زیر پایم چشمه ای که آب سبز رنگ داشت و کبوترانی که مشتاقانه در هوایت پر می کشیدند آرام قدم بر می داشتم تا تکاپو و جنب جوش زائرانت را ببینم زائرانی که بی صبرانه به سویت می آمدند.

بانوی من !آرام از پله ها بالا می آمدم با هر قدم قلبم تندتر می زد و عطش دیدارت در وجودم زبانه می کشید . وارد حرمت شدم . حرمی که مثل هیچ حرم دیگری نبود . حرمی که درون یک غار غریب و محجوب نشسته بود . به تو نزدیک بودم، تو در چند قدمی من بودی و این آرامم می کرد، اشک هایم بی مها با ،چهره ام را خیس می کرد ،شاید آنهاهم حضور مقدست را حس کرده بودند که این چنین از هم سبقت می گرفتند . دستم می لرزید اما دلم نه . آرام بود و مطمئن چون کودکی که در آغوش مادر آرامیده است .
سعی می کردم تو را در ذهنم مجسم کنم . هیچ تصوری از چهره ات نداشتم ،فقط می توانستم تو را در هاله ای از نورهای سبز و نقره ای ببینم. تو تنها نشسته بودی و مگیریستی . نه بر تنهایت که بی شک خدا در کنار تو بود . بر بی کسی ات و غریبی ات . بر ظلم عظیمی که بر خاندان تو روا کردند . بر غم از دست دادن برادرانی که افتخار تو بودند و تسلای وجودت . بر جهل بندگان کور دلی که هیچگاه راه درست را نیافتند.
بی بی جان ! آنجا که تو بودی ،بوی عشق می آمد. بوی نارنج ،بوی پونه ویاس ، بوی همه ی خوبی های خدا ،بوی خا ک کربلا ،بوی سرخ ترین سیب دنیا.
آن روز که هم که به دیدارت آمدم ،حرمت پر بود . پر از عطرهای ماندگار دنیا . عطر حرم امام رضا (ع) ،عطر جمکران ،عطر امام زاده داوود ، عطر بهشت .
آن روز هزاران آرزو در دلم پر کشید . ای کاش ،گل سرخی بودم که از لای یکی از صخره های اطراف حرمت ، می روییدم یا کبوتری که با هر پرواز در آسمان حرمت اوج می گیرد .
می شد پارچه سبزی باشم که بر ضریح تو ساییده می شد یا شمعی که قطره قطره در کنار حرمت آب می شد . هر چند ناچیز ،اما در کنارت بودم.
بی بی خاتون من! تو را به عشق، به عطش ظهر عاشورا به غریب بودنت در این دنیای خاکی ، به برادرت رضا (ع) قسم می دهم.
بر کال ترین سیب دنیا عشق عطا کن.

زیارت بی بی حکیمه(س) بنت موسی بن جعفر(ع)

 

روز جمعه و شنبه برای زیارت زیارت بی بی حکیمه(س) بنت موسی بن جعفر(ع) اونجا رفته بودیم، جای همه ی دوستان هم خالی بود.

خیلی خیلی خوش گذشت از هر نظر که بگین...

شب جمعه بالای ضریح رو غبار رویی میکردند و من و خواهرم که خوابمون نگرفته بود توی حرم بودیم و تونستیم از این غباررویی تبرکی بگیریم.

چند لباسی که روی ضریح انداخته بودند رو سمت جمعیت انداختند که من هم یکی از اون لباس ها گیرم اومد.

تبرکی که گیرم اومد یه لباس نوزاد بود که امیدوارم بی بی حکیمه (س) با این تبرکی مراد دل و آرزوم رو بده و منو از این زیارت بی نسیب نکنه.

 

 

 

این عکس هم از غباررویی بالای ضریح هست، البته چون شب بود و روشنی هم کم بودش تار افتاد.  

طرح و تاکتیک در ممنوعیت سبّ على (ع )

 

عمر عبدالعزیز (دهمین خلیفه اموى ) در میان خلفاى بنى امیه ، نیک سرشت و عدالتخواه بود، او علاوه بر کارهاى مهمى که در دوران خلافتش ‍ انجام داد، دو کار مهم نیز با طرح و تاکتیک خاصى انجام داد، یکى اینکه سبّ و لعن امیر مؤمنان على (ع ) را ممنوع کرد، دوم اینکه فدک را به نواده هاى حضرت زهرا (ع ) برگرداند.در مورد اوّل ، ناگفته روشن است که مردم حدود شصت سال به سبّ و لعن بر على علیه السّلام عادت کرده بودند، و معاویه و خلفاى بعد از او، هر چه توان داشتند، کینه خود را نسبت به على (ع ) آشکار ساختند، پیران در حال کینه على (ع ) مردند، و کودکان با این برنامه ، بزرگ مى شدند، در این صورت ، ممنوع کردن این بدعت که به صورت سنتّ درآمده بود، نیاز به طرحهاى ظریف و قوى داشت .عمر بن عبدالعزیز با یک طرح مخفیانه ، به این کار دست زد، او فکر کرد که یگانه راه برداشتن سبّ و لعن على علیه السّلام فتواى علماى بزرگ اسلام  به این امر است ، مخفیانه یکنفر پزشک یهودى را دید و به او گفت  علماء را دعوت به مجلس مى کنم ، تو هم در آن مجلس حاضر شو و در حضور آنها از دختر من ، خواستگارى کن ، من مى گویم از نظر اسلام جایز نیست که دختر مسلمان با شخص کافر ازدواج کند، تو در پاسخ بگو پس چرا على که کافر بود، داماد پیامبر (ص ) شد، من مى گویم على (ع ) که کافر نبود، شما بگو اگر کافر نبود پس چرا او را سبّ و لعن مى کنید، با اینکه سب و لعن مسلمان جایز نیست ، آنگاه بقیه امور با من .طبق طرح عمربن عبدالعزیز، مجلس ترتیب یافت ، و طبق دعوت قبلى ، بزرگان و اشراف بنى امیه و علماى وابسته در آن مجلس  شرکت کردند، در این شرائط، پزشک یهودى دختر عمربن عبدالعزیز را خواستگارى کرد.عمر گفت : این ازدواج از نظر اسلام جایز نیست ، زیرا ما مسلمان هستیم و ازدواج دختر مسلمان با مرد یهودى جایز نیست .یهودى گفت : پس چرا پیامبر اسلام (ص ) دخترش را به ازدواج على (ع ) که کافر بود درآورد؟
عمر گفت : على (ع ) که کافر نیست ، بلکه از بزرگان اسلام است .یهودى گفت : اگر او کافر نبود، پس چرا او را لعن و سبّ مى کنید؟!در اینجا بود که همه مجلسیان ، سرها را به زیر افکندند و شرمنده شدند. آنگاه عمر بن عبدالعزیز، سر نخ را بدست گرفت و به مجلسیان گفت :((انصاف بدهید آیا مى توان داماد پیامبر (ص ) را با آن همه فضل و کمال ، دشنام داد؟)) مجلسیان سر به زیر افکندند، و سرانجام در همان مجلس  طرح عمربن عبدالعزیز جا افتاد  و او فرمان داد که دیگر براى هیچ کس ‍ سب و لعن على (ع ) روا نیست .

با تشکر از mogalat.persianblog.ir

زیدیه

 

((زیدیّه)) گروهی از سپاه سیّد حسنی هستند که پس از ظهور امام زمان (عج) با ایشان بیعت نمی کنند و تعداد آنان را چهار صد هزار نفر ذکر کرده اند. مصحف ها و قرآن در گردن آنان حمایل است و آنچه مشاهده می کنند از دلائل و معجزات، آن را حمل بر سِحْر می کنند و می گویند این سخنان بزرگی است و اینها همه سِحْر است که به ما نموده اند. پس امام قائم (عج) آنچه آنان را نصیحت و موعظه کند و آنچه از معجزات بیاورد در آنها تأثیر نخواهد کرد. تا سه روز ایشان را مهلت می دهد و چون موعظه ی آن حضرت را که حق است قبول ننمایند امر می فرمایند که گردنهای آنها را بزنند. حال آنان، شبیه به حال خوارج نهروان که در لشکر امام علی علیه السلام در جنگ صفّین بودند، است.

7 دروغ بزرگ در مورد ازدواج

 

فقط بعد از اینکه چند سال از زندگی زناشوییتان گذشته باشد، خواهید فهمید که بخشی از تصوراتتان راجع به ازدواج و زندگی زناشویی، خیالات و تصورات غیرواقعی از زندگی بوده است و زندگی را نمی‌توان با شانس و رویاهای غیر واقعی ساخت. بنابراین قبل از آن که در دام این دروغ ها بیفتید، از آنها مطلع شوید!

دروغ اول: عشق کافی است!‏

واقعیت این است که عشق‌ورزی نمی‌تواند دلیل کافی برای شروع یک زندگی زناشویی باشد. اگرچه که وجود عشق در زندگی ضروری است


ولی این همه چیزی نیست که بتوان زندگی را برآن استوار کرد. شما برای داشتن یک زندگی شاد و سالم به مجموعه‌ای از امکانات و لوازم احتیاج دارید و عشق فقط یکی از آنها است.


 شما در زندگی به تفاهم، اخلاقیات، رفاه مالی و مشترکات فرهنگی نیز احتیاج دارید و عشق نمی‌تواند جای هیچ کدامشان را پر کند. هر چند اگر عاشق باشید صبر و تحمل بیشتری خواهید داشت.

 دروغ دوم: باید بگویید و بشنوید

در دنیایی زندگی می‌کنید که شما را تشویق می‌کنند تا درباره احساسات و نیازهایتان صحبت کنید اما یادتان نمی‌دهد که میان احساسات غلط و احساسات درست تفاوتی قایل شوید.

بیشتر اوقات حرف زدن درباره احساسات بدون ملاحظه این که احساسات شما چه تاثیری در شنونده می‌گذارد بیشتر از اینکه برایتان مفید باشد، آسیب زننده است.


 اگر یاد بگیرید که یک رابطه درست و منطقی با همسرتان برقرار کنید بسیار مفیدتر خواهد بود تا اینکه برای حل مشکلات و اختلافات زناشویی‌تان بدون اینکه شناخت درستی از طرف مقابل داشته باشید، فقط از احساسات و نیازهایتان بگویید. ‏

 دروغ سوم: آدم ها تغییر نمی‌کنند‏

واقعیت این است که بسیاری از مردم روش اشتباهی را برای تغییر و بهبود روابطشان، انتخاب می‌کنند و زمانی که به نتیجه دلخواهشان نمی‌رسند


می‌گویند «آدم ها تغییر نمی‌کنند». شاید شما نیز از آن دسته کسانی باشید که از تغییر دادن خودتان می‌ترسید و به جای مواجهه از آن فرار می‌کنید. اما تغییر کار سختی نیست و شما نباید به خودتان دروغ بگویید.


 همه چیز به خواسته شما برمی گردد و اینکه چقدر خواهان این هستید که در خودتان و در زندگیتان تغییر ایجاد کنید.

 دروغ چهارم: با ازدواج زندگی متفاوتی را شروع می‌کنید‏

هر نگاهی که به زندگی دارید متاثر از نوع تربیت‌تان و نوع نگاه های خانواده تان است. از نوع برخورد شما با مشکلات گرفته تا جایگاهی که برای همسرتان در زندگی قائل می شوید. شاید شما پدر یا مادرتان را زیاد نبینید و رفت و آمد کمی با هم داشته باشید


 اما نمی‌توانید منکر نوع تربیت خودتان بشوید. به نظر می‌رسد که آنها مانند ریسمانی محکم به شما متصل هستند. به همین شکل، خانواده همسرتان هم به طور غیر مستقیم و از طریق تربیت همسرتان روی زندگی شما سایه می اندازند.

ادامه مطلب ...

پاسخ چند نظر

 

سال نوی شما هم مبارک

خوشحالم که به وبلاگم سر زدی و به قاصدک های پست نشده من نظر دادی

عیدی قشنگی بود که میشد بهم بدی و دلم رو شاد کنی

اما آبی که ریخته شده رو دیگه نمیشه جمعش کرد،  تو کاری که دلت خواسته بود رو انجام دادی و حرفی رو که نباید بزنی زدی.

هنوز یادم نرفته که توی اون پیام چی برام نوشته بودی و چطوری منو خطاب کردی! چقدر با اون پیام ارادت و دوستی خودت رو رسوندی و چقدر برای اون کسی که اونو پاره ی تن خودت میدونستی احترام قائل بودی!

تو خودت بهتر میدونی که چکاری کردی و چی گفتی؟!

هیچوقت ازت نخواستم قدردان محبت هام بشی یا برام هدیه بگیری و یا همیشه همیشه کنارم بمونی ولی دوست داشتم که برام احترام قائل باشی و بهت گفته بودم اگه به عشق و دوستی من و حداقل به یکی از نوشته های که برات مینویسم شک داشته باشی باید از کنارم بری که برگشتی و بهم گفتی:

در عدالتگه من  اهل بهشتند همه *** چون که خود اهل خطا بودم و آدم گشتم

کاری که کردی نه رسم عاشق داری بود و نه رسم خواهر داری! تو در حقم اشتباه کردی.